جدول جو
جدول جو

معنی واقع گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

واقع گردیدن
(فَ رَ تَ)
واقع شدن. اتفاق افتادن. روی دادن. واقع گشتن. رجوع به واقع شدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ تَ)
آگاه شدن. آگاه گردیدن. آگاه گشتن. واقف شدن. واقف گشتن: و بنده ملطفه پرداخته بود مختصر این شرح پرداختم تا رای عالی بر آن واقف گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). باید که در وقت که بر این نبشته واقف گردی از راه نسا سوی درگاه آیی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). مثال داد استاد مرا بونصر تا آن را پوشیده دارد چنانکه کس بر آن واقف نگردد. (تاریخ بیهقی ص 409). اگر بر حاجت تو واقف گردد هر آینه در قضای آن توقف روا ندارد. (گلستان).
میکند در پردۀ دل سیر دایم ماه من
تا کسی واقف نگردد از غم جانکاه من.
صائب
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ دَ)
رسیدن. درآمدن. (ناظم الاطباء) ، پیوستن. رجوع به واصل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واقف گردیدن
تصویر واقف گردیدن
آگاه شدن آگاهی یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجب گردیدن
تصویر واجب گردیدن
بایستن بایسته گردیدن لازم شدن فرض گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار